در مورد باران,در مورد باران کوثری,در مورد باران شعر,انشا درون مورد باران,متن درون مورد باران,جمله درون مورد باران,شعری درون مورد باران,مطلب درون مورد باران,جملاتی درون مورد باران,انشایی درون مورد باران,اخبار درون مورد باران کوثری,شعری درون مورد باران پشت شیشـه,شعر درون مورد باران و اشک,شعر درون مورد باران عشق,شعر درون مورد باران پاییز,شعرهایی درون مورد باران,شعر درون مورد باران بهاری,شعر درون مورد باران پاییزی,شعر درون مورد باران و عشق,انشا درون مورد باران بهاری,انشا درون مورد باران بـه زبان انگلیسی,انشا درون مورد باران اسیدی,انشا درمورد صدای باران,انشا درون مورد قطره بارانی کـه ازابری چکید,انشا درون مورد صدای باران,انشا درون مورد روز بارانی,انشا ادبی درون مورد باران,متن انشا درون مورد باران,متن درون مورد باران پاییزی,متن درون مورد باران و دلتنگی” href=”http://www.jesarat.com/sms/%D8%A7%D8%B3-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D9%84%D8%AA%D9%86%DA%AF%DB%8C/” target=”_blank”>دلتنگی,متن عاشقانـه درمورد باران,متن درون مورد باران با عکس” href=”http://www.jesarat.com/sms/photos/” target=”_blank”>عکس,متن زیبا درون مورد باران بهاری,متن ادبی درون مورد باران,متن کوتاه درون مورد باران,متن قشنگ درون مورد باران,متن درون مورد بارش باران,جملات درون مورد باران,جمله عاشقانـه درون مورد باران,جمله ای درون مورد باران,جمله زیبا درون مورد باران,جمله کوتاه درون مورد باران,جمله قشنگ درون مورد باران,جمله هایی درون مورد باران,جمله ادبی درون مورد باران,زیباترین جمله درون مورد باران,شعری درون مورد باران از سعدی,شعر درون مورد باران,شعرهای درون مورد باران,مطلب درون مورد باران اسیدی,مطلب درون مورد باران مصنوعی,مطلب درون مورد باران بهاری,مطلب درون مورد باران های اسیدی,مقاله درون مورد باران,مقاله درون مورد باران اسیدی,مقاله درون مورد باران مصنوعی,مطلب زیبا درون مورد باران,مطلب قشنگ درون مورد باران,جملاتی درون مورد باران پاییزی,جملاتی درون مورد باران,جملاتی زیبا درون مورد باران,جملاتی کوتاه درون مورد باران,جملات عاشقانـه درون مورد باران,جملات زیبا درون مورد باران با عکس,جملات کوتاه درون مورد باران,جملات قشنگ درون مورد باران,انشایی درمورد صدای باران,انشایی درون مورد قطره باران,انشایی درمورد صدای باران,انشایی درمورد زیر باران,انشای زیبا درون مورد باران,انشای درمورد صدای باران,انشایی درون مورد یک روز بارانی,انشایی درباره باران

مثل باران های بی اجازه ، انشا درمورد دریا به صورت پرسشی وقت و بی وقت

در هوایم پراکنده ای و من بی هوا ناگهان خیسم از تو

در مورد باران

کاش باران بودم و غم پنجره را مـی شستم

و بـه هر کـه پس پنجره غمگین مانده

از سر عشق ندا مـیدادم

پاک کن پنجره از دلتنگی کـه هوا دلخواه است

گوش کن باران را کـه پیـامـی دارد

دست از غم بردار زندگی کوتاه است

باز کن پنجره را روز نو درون راه است

در مورد باران شعر

غصه مـیسوزد مرا ، باران ببار

کوچه مـیخواند تو را ، باران ببار

ابرها را دانـه دانـه جمع کن

بر زمـین دامن گشا ، باران ببار

خاک اینجا تشنـه ی دلتنگی است

آسمان” href=”http://www.jesarat.com/baran/” target=”_blank”>آسمان را کن رها ، باران ببار

باغبان از کوچه باغان رفته است

ابر را جاری نما ، باران ببار

انشا درون مورد باران

چقدر این دوست داشتن” href=”http://www.jesarat.com/sms/%d8%a7%d8%b3-%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d9%85/” target=”_blank”>دوست داشتن های بی دلیل خوب است

درست مثل همـین باران کـه بی سوال فقط مـی بارد

متن درون مورد باران

دلم لک زده به منظور یک بار هم شده باران کـه مـی بارد

تو درون خیـالم کـه نـه درون کنارم باشی

جمله درون مورد باران

هوای دونفره نـه ابر مـی خواهد نـه باران

فقط کافی ست حواسمان بهم باشد

شعری درون مورد باران

بزن باران کـه امشب مست مستم

حکایت” href=”http://www.jesarat.com/sms/poem/hekayat/” target=”_blank”>حکایت نامـه عشقم رو بستم

بزن سازی بر آن چشمان مستش

بزن که تا قیـامت با تو هستم

مطلب درون مورد باران

یکی قطره باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریـا بدید

که جایی کـه دریـاست من کیستم

گر او هست حقا کـه من نیستم

چو خود را بـه چشم حقارت بدید

صدف درون کنارش بـه جان پرورید

جملاتی درون مورد باران

مثل باران خاطراتت ماندنیست

لحن پر مـهر صدایت خواندنیست

گر چه ما اندک زمانی درون کنارت بوده ایم

تا ابد مـهر و وفایت ماندنیست

انشایی درون مورد باران

انگار شکستن بغض های من فقط کار این باران هاست!

خدایـا بـه باران بگو نبارد

برای شکستن این بغض ها دل مـی خواهم

نـه دل گریـه ندارم ، نـه دستی کـه اشک هایم را پاک کند

شعری درون مورد باران پشت شیشـه

خدایـا

این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمـی کند

شعر درون مورد باران و اشک

تو غافلگیری رگبار بودی

و من مردی کـه چتر بـه همراه نداشت

شعر درون مورد باران عشق

دعای باران چرا ، دعای عشق بخوان …

این روزها دل ها تشنـه ترند که تا زمـین ها

شعر درون مورد باران پاییز

برای چشم هایم نماز باران بخوان !

بغض کرده ، ابری ست ، اما نمـی بارد

شعرهایی درون مورد باران

گاهی ممکن هست یـادت برود دانـه هایت را کجا کاشته ای

باران بـه تو خواهد گفت ، بگذار که تا ببارد

شعر درون مورد باران بهاری

مـیگویند باران کـه مـیزند بوی “خاک” بلند مـی شود …

اما اینجا باران کـه مـیزند بوی “خاطره ها” بلند مـیشود !

شعر درون مورد باران پاییزی

خیس ِ

خیس ِ

خیس…

دلم “تو” را مـیخواهد و

دنیـا دنیـا باران…

شعر درون مورد باران و عشق

فصل باران هست بارانی شویم / از درون جوشیم و طوفانی شویم

بوی خاک و بوی نمناک چمن / کیف دارد زیر باران تر شدن

در تمام قطره ها تکثیر شو / زیر باران خدا تطهیر شو . انشا درمورد دریا به صورت پرسشی . انشا درمورد دریا به صورت پرسشی .

انشا درون مورد باران بهاری

دوست داشتن نم نم بارانست…کم کم مـی آید و به درازا مـیکشد…

انشا درون مورد باران بـه زبان انگلیسی

پرستوی مـهاجر من

بازگرد

بهار مـی شوم

آسمان هم دل تنگ توست

بی بهانـه

مـی بارد …

((محمد شیرین زاده)

انشا درون مورد باران اسیدی

صدای نم نم باران خواب” href=”http://www.jesarat.com/tabire-khab/” target=”_blank”>خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شـهر خواب آلود همراه سازم . از جایم بلند شدم . آرام آرام بـه سمت

حیـاط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزدیزدیکتر مـی شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی بـه حیـاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم. 

چشمـها را حتما شست       جور دیگر حتما دید

چترها را حتما بست           زیر باران حتما رفت

فکر را ، خاطره را       زیر باران حتما برد

با همـه مردم شـهر      زیر باران حتما رفت

دوست را زیر باران حتما دید     عشق را زیر باران حتما جست

هرکجا هستم باشم         آسمان مال من است

پنجره ، فکر ، هوا          عشق ، زمـین مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را بـه صورتم حس مـیکردم . هر قطره از باران جان تازه ای بـه کالبدم مـی دمـید و زخمـهای

دلم را با هر ترنمش تسکین مـی داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …

دستانم را بـه سوی خدا بلند کردم و چشمانم بـه آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخیز و

روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنـهایی ام جاری گشت .

حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

انشا درون مورد صدای باران

خیلی وقته دیگه بارون نزده

رنگ” href=”http://www.jesarat.com/colors/” target=”_blank”>رنگ عشق بـه این خیـابون نزده

خیلی وقته ابری پرپر نشده

دل آسمون سبک تر نشده

مـه سرد رو تن پنجره ها

مثل بغض توی ی منـه

ابر چشمام پر اشکه ای خدا

وقتشـه دوباره بارون بزنـه

خیلی وقته کـه دلم به منظور تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم؟

همـه حرفها کـه آخه گفتنی نیست

خیلی وقته کـه دلم به منظور تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

انشا درون مورد قطره بارانی کـه از ابری چکید

زیر باران بیـا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای بـه هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم

عادت کهنـه را بـه هم بزنیم

و ز باران، کمـی بیـاموزیم

که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی همـه جا

عالمـی را بـه چهره نم بزنیم

سخن از عشق، خود بـه خود زیباست

سخن عاشقانـه ای بـه هم بزنیم

قلم زندگی بـه دل است

زندگی را بیـا رقم بزنیم

سالکم قطره ها درون انتظار تواند

زیر باران بیـا قدم بزنیم

انشا درون مورد صدای باران

وﻗﺘﻴﻜﻪ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب، ﺑﺎرون ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﻣﻲزﻧﻪ

ﻫـﻤـﻪ ﻏﺼـﻪﻫﺎی دﻧـﻴﺎ ﺗـﻮی ﺳﻴـﻨـﻪی ﻣـﻨﻪ

‫ﺗﻮی ﻗﻄﺮهﻫﺎی ﺑﺎرون، ﻣﻴـﺸﻜﻨﻪ ﺑﻐﺾ ﺻِﺪام

‫دﻳﮕﻪ ﻏﻴﺮ از ﻳﻪ دوﻧﻪ ﭘـﻨﺠﺮه ﻫﻴﭽﻲ ﻧﻤﻴﺨﻮام

‫ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﭘﻨﺠﺮه ﻣﻴﺸﻴﻨﻢ و آواز ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ

‫ﻣﻨﺘﻈﺮ واﺳﻪ رﺳﻴﺪﻧﺖ ﺗﻮ ﺑﺎرون ﻣﻲﻣﻮﻧﻢ

‫زﻳـﺮ ﺑـﺎرون اﻧﺘﻈﺎرت رﻧﮓ ﺗـﺎزهای داره

‫ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖﺗﺮم اﻧﮕﺎر، وﻗﺘﻲ ﺑﺎرون ﻣﻲﺑﺎره

 ﺑﻌﻀﻲ وﻗﺘﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﺎی ﺳﺮ روی ﺷﻮﻧﻢ ﻣﻴﺬاری

‫ﺗـﻤﻮم ﻏﺼـﻪﻫﺎ رو از دل ﻣـﻦ ﺑـﺮ ﻣـﻲداری

‫اﻣﺎ اﻳﻦ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺧﻮاﺑﻪ، ﺧﻮاب ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه

‫وﻗﺖ ﺑـﻴﺪاری ﺑـﺎزم ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

‫ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

انشا درون مورد روز بارانی

باران ببار …

بگذار اشک هایم غریب نباشند …

انشا ادبی درون مورد باران

دلم بـه عظمت باران برایت دلتنگی مـیکند… ؛

امروز عجیب؛

بی واژه؛

بی حصار… ؛

مـی خواهمت…

متن انشا درون مورد باران

دمش گرم ، باران را مـیگویم ، بـه شانـه ام زد و گفت :

خسته شدی ، امروز تو استراحت کن ، من بـه جایت مـی بارم . . .

متن درون مورد باران پاییزی

پشت پنجره نشسته ام و باران مـیبارد …

ناودانی چشمانم سرازیر شده هست !

متن درون مورد باران و دلتنگی

دل من کلبه بارانی هست و تو آن باران بی اجازه ای کـه ناگهان درون احساس من چکه مـی کنی …

متن عاشقانـه درمورد باران

وقتی بـه هوای دیدنت قلب ابرها هم تند تند مـیتپد …

یـاد تو مثل چیزی شبیـه یک قطره باران برهای خشک و ترک خورد ام لیز مـیخورد …

متن درون مورد باران با عکس

تنـها ادامـه مـیدهم درون زیر باران

حتی بـه درخواست چتر هم جواب رد مـیدهم

مـیخواهم تنـهایی ام را بـه رخ این هوای دو نفره بکشم

ببار باران من نـه چتر دارم نـه یـار . . .

متن زیبا درون مورد باران بهاری

با ابرها چه غصه‌ی پنـهانی‌ست؟

این عصرِ چندشنبه‌ی بارانی‌ست؟

وقتی کـه مـی‌بُریم مدام از هم

این عشق نیست ، چاقوی زنجانی‌ست !

متن ادبی درون مورد باران

حکمت باران درون این ایـام مـی دانی کـه چیست ؟

آب و جارو مـیشود بهر محرم کوچه ها . . .

السلام علیک یـا اباعبدالله

متن کوتاه درون مورد باران

سر زد بـه دل دوباره غم کودکانـه ای

آهسته مـی تراود از این غم ، ترانـه ای

باران شبیـه کودکی ام پشت شیشـه هاست

دارم هوای گریـه ، خدایـا ، بهانـه ای . . .

متن قشنگ درون مورد باران

به باران دل نبند

که هر چهار فصل دیوانـه‌ات خواهد کرد

اگر ببارد ، از شوق

اگر نبارد ، از دل‌تنگی . . .

متن درون مورد بارش باران

من از تمام آسمان یک باران را مـیخواهم

از تمام زمـین یک خیـابان را

و از تمام تو

یک دست کـه قفل شود درون دست من . . .

جملات درون مورد باران

“پاییز” مرا عاشق مـیکند

“باران” عاشق تر

حالا تو بگو

این “باران پاییزی” با من چه مـیکند . . . ؟

جمله عاشقانـه درون مورد باران

ترنم باران را نصار چشمانت مـیکنم نازنینم

تا شبنمـی شود بر سرخی گونـه هایت

و داغی بوسه ام را بـه پیشانی ات بـه یـادگار مـیگذارم و دست نوازشم را

به موهایت هدیـه مـیکنم ، کـه تا عمر داری مرا از خاطر نبری . . .

جمله ای درون مورد باران

باران مـیبارد ، بـه حرمت کداممان نمـیدانم

من همـین قدرمـیدانم ، باران صدای پای اجابت است

خدا با همـه جبروتش ، دارد ناز مـیخرد ، نیـاز کن . . .

جمله زیبا درون مورد باران

باران کـه مـیبارد

دلم برایت تنگ تر مـی شود

راه مـی افـتم

بدون ِ چتر ، من بـغض مـی کنم ، آسمان گـریـه . . .

جمله کوتاه درون مورد باران

گاهی آنقدر بی تابم

که استعاره از باران مـی شوم

گوش کن پنجره ها

وقتی دلتنگ مـی شوند

نام مرا فریـاد مـی زنند …

((محمد شیرین زاده))

جمله قشنگ درون مورد باران

خودم را

جایی گم کرده ام

شاید کنار خاطره تو

در کوچه ی باران

شایدیک پنجره

و یـا شاید

در خیـابانی که

مـیدانی را دور مـی زند و

به خانـه تو مـی رسد …

دستم را روی ام مـی گذارم

اما

از ضربان قلب ام خبری نیست !

((محمد شیرین زاده))

جمله هایی درون مورد باران

وقتی باران بـه صدا درمـی آید…

آیـا که تا کنون بـه بارش باران فکر کرده ایم ؟

باران کـه مـی بارد ، بعضی ها دلشان مـی گیرد وخیلی ها شاعر مـی شوند. آخر تازه یـادشان مـی افتد کـه احساسات فطری پاک و زلالی هم هست کـه در لابهافکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.

وقتی باران مـی آید، دیگر، مردم ، خودشان را به منظور چیزهای کم ارزش و بیـهوده معطل نمـی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینـهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر کـه را مـی بینی با عجله بـه سوی مقصد حرکت مـی کند یعنی باران باعث مـی شود کـه انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز درون بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان به منظور پیـاده ها مـی سوزد و زودتر آنـها را سوار مـی کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر مـی کند.

باران کـه مـی بارد، مردم صمـیمـی تر ، متحدتر و فداکارتر مـی شوند. چرا کـه خیلی ها را مـی شود دید کـه یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

باران ، زمـین را پاک مـی سازد ، هوا را تصفیـه مـی کند و برخی ویروسها را از بین مـی برد و شاید آن وقت مردم کمـی پاکتر زندگی کنند!

وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو مـی ریزد ، حیـات ، جان مـی گیرد و همـه بـه تداوم زندگیشان امـیدوارتر مـی شوند و ممکن هست برای یک بار هم کـه شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم مـی توان دید. چرا کـه قطره ها ، درون همـهء محله های یک شـهر و یـا بر بام همـهء خانـه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو مـی ریزند.

وقتی کـه باران مـی‌آید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، درون باران آمد » درون ذهنـها رژه مـی روند و آن وقت تازه یـادمان مـی افتد کـه آن مرد ، درون باران نیـامد. بعد مـی شود کمـی هم به منظور آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

باران ، سرشار از خیر و برکت هست و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی کـه از هوای ابری چشمـها بر گونـه هایمان مـی نشیند و سبب مـی شود کـه بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمـیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر مـی کند.

قطره های اشک مـی توانند بغض سنگین” href=”http://www.jesarat.com/sms/%d8%a7%d8%b3-%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3-%d8%b3%d9%86%da%af%db%8c%d9%86/” target=”_blank”>سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شـهید روز دهم را درون ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا کـه حسین علیـه السّلام بیش و پیش از آن کـه تشنـهء آب باشند تشنـهء اندیشـهء انسانـهای زمانـها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنـها نگذار.

جمله ادبی درون مورد باران

وای ؛ باران باران

شیشـه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چهی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

مـی پرد مرغ نگاهم که تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.

«حمـید مصدق»

زیباترین جمله درون مورد باران

کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند

قطره قطره ” href=”http://www.jesarat.com/dance/” target=”_blank”> گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

بشکند درون هم طلسم کهنـه ی این باغ را

شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح درون صبحی شگفت

سرزمـین ها که تا نا کجا را تر کند

چترها تان را ببندید ای بـه ساحل مانده ها

شاید این باران کـه مـی بارد شما را تر کند

شعری درون مورد باران از سعدی

شعر: انشا درمورد دریا به صورت پرسشی دیشب باران قرار با پنجره داشت

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز بـه گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک… چکار با پنجره داشت؟

شعر درون مورد باران

مـی توان درون قاب خیس پنجره

چک چک آواز باران را شنید

مـی توان دلتنگی یک ابر را

در بلور قطره ها بر شیشـه دید

مـی توان لبریز شد از قطره ها

مـهربان و بی ریـا و ساده بود

مـی توان با واژه های تازه تر

مثل ابری شعر باران را سرود

مـی توان درون زیر باران گام زد

لحظه های تازه ای آغاز کرد

پاک شد درون چشمـه های آسمان

زیر باران که تا خدا پرواز کرد.

شعرهای درون مورد باران

یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی

غمـهای بزرگ یک بغل ، بارانی

هر روز بـه روی ریل بی تابی ها

درگیر هزار و یک شتل ، بارانی

از کودکیش چقدر دور هست اما

عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی

ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی

گرگم بـه هوا ، اتل متل ، بارانی

یک ظهر صدای شیشـه ی همسایـه

با شیطنت حسن کچل ، بارانی

بعد از  گذر تمام  آنـها  امروز

آلوده  به  ذهن  مبتذل  ، بارانی

مطلب درون مورد باران اسیدی

شعر / فصل باران

چتر سفید و قرمز

زرد و بنفش و آبی

مثل شکوفه های

سیب و به وگلابی

روی سربچه هاست

تو راه کودکستان

تو فصل پاییز شده

مدرسه ها گلستان

بارون مـیاد جَرجَر

تو کوچه و خیـابون

شر شر آب مـی خونـه

رسیده فصل بارون

مطلب درون مورد باران مصنوعی

وقتی بارون مـی*یـاد خیس مـی*شن آجرا تو کوچه*ها

مـی*پیچه توی کوچه خیـال ما، بوی خاطره*ها

خدای بارون تو آسمون، درست مـی*کنـه رنگین*کمون

کبوترها بال و پرزنون پرمـی*کشن سوی آسمون

خدای بارون تو آسمون درست مـی*کنـه رنگین*کمون

مطلب درون مورد باران بهاری

همـه اینو مـی دونن

که بارون

همـه چیز ومـه

آدمـی و بختشـه

حالا دیگه وقتشـه

که جوجه ها را بشمارم

چی دارم چی ندارم

بقاله برادرم

مـی رسونـه بـه سرم

آخر پاییزه

حسابا لبریزه

یک و دو ! هوشم پرید

یـه سیـاه و یـه سفید

جا جا جا

شکر خدا

شب و روزم بسمـه

مطلب درون مورد باران های اسیدی

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از مـیان دویست جنگ خونین

به سلامت” href=”http://www.jesarat.com/sms/%d9%be%d8%b2%d8%b4%da%a9%db%8c/” target=”_blank”>سلامت بگذرانم

تا درون شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم درون چشم هم نوش کنیم 

مقاله درون مورد باران

شب که تا سحر من بودم و لالای باران

اما نمـی دانم چرا خوابم نمـی برد

غوغای پندار نمـی بردم

غوغای پندارم نمـی مرد

غمگین و دلسرد

روحم همـه رنج

جان همـه درد

آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار مـی کرد

چشمان تبدارم نمـی خفت

افسانـه گوی ناودان باد شبگرد

از بوی مـیخک” href=”http://www.jesarat.com/clove/” target=”_blank”>مـیخک های باران خورده سرمست

سر مـی کشید از بام و از در

گاهی صدای بوسه اش مـی آمد از باغ

گاهی خنده اش درون کوچه مـی ریخت

گه پای مـی کوبید روی دامن

کوه

گه دست مـی افشاند روی دشت

آسوده مـی ید و مـی خندید و مـیگشت

شب که تا سحر من بودم و لالای باران

افسانـه گوی ناودان افسانـه مـی گفت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

سی سال از عمرت گذشته است

زنگار غم بر رخسارت نشسته است

خار ندامت درون دل تنگت

شکسته است

خود را چنین آسان چرا کردی فراموش” href=”http://www.jesarat.com/sms/%d8%a7%d8%b3-%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4%db%8c/” target=”_blank”>فراموش

تنـهای تنـها

خاموش خاموش

دیگر نمـی نالی بدان شیرین زبانی

دیگر نمـی گویی حدیث مـهربانی

دیگر نمـی خوانی سرودی جاودانی

دست زمان نای تو بسته است

روح تو خسته است

تارت گسسته است

این دل کـه مـی لرزد مـیان تو

این دل کـه دریـای وفا و مـهربانی است

این دل کـه جز با مـهربانی آشنا نیست

این دل دل تو دشمن تست

زهرش جام رگهای تن تست

این مـهربانی ها هلاکت مـیکند از دل حذر کن

از دل حذر کن

از این محبت های بی حاصل حذر کن

مـهر زن و فرزند را از دل بدر کن

یـا درکنار زندگی ترک

هنر کن

یـا با هنر از زندگی صرف نظر کن

شب که تا سحر من بودم و لالای باران

افسانـه گوی ناودان افسانـه مـیگفت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

یک شب اگر دستت درون آغوش کتاب است

زن را سخن از نان و آب است

طفل تو بر دوش تو خواب است

این زندگی رنج و عذاب است

جان

تو افسرد

جسم تو فرسود

روح تو پژمرد

آخر پرو بالی بزن بقفس را

آزاد باش این یک نفس را

از این ملال آباد جانفرسا سفر کن

پرواز کن

پرواز کن

از تنگنای این تباهی ها گذر کن

از چار دیوار ملال خود بپرهیز

آفاق را آغوش بر روی تو باز است

دستی

برافشان

شوری برانگیز

در دامن آزادی و شادی بیـاویز

از این نسیم نیمـه شب درسی بیـاموز

وز طبع خود هر لحظه خورشیدی برافروز

اندوه بر اندوه افزودن روا نیست

دنیـا همـین یک ذره جا نیست

سر زیر بال خود مبر بگذار و بگذر

پا روی دل بگذار و بگذر

شب که تا سحر من بودم و لالای

باران

چشمان تبدار نمـی خفت

او همچنان افسانـه مـی گفت

آزاد و وحشی باد شبگرد

از بوی مـیخک های باران خورده سرمست

گاهی صدای بوسه اش مـی آمد از باغ

گاهی خنده اش درون کوچه مـی ریخت

آسوده مـی خندید و مـی ید و مـی گشت

مقاله درون مورد باران اسیدی

همـه چیز گاه اگر کمـی تیره مـی نماید …..

باز روشن مـی شود زود

تنـها فراموش مکن

این حقیقتی است

بارانی باید

تا کـه رنگین کمانی بر آید

و لیمو هایی ترش

تا کـه شربتی گوارا فراهم شود

و گاه روزهایی درون زحمت که تا که از ما انسانـهایی تواناتر بسازد

خورشید دوباره خواهد درخشید

زود خواهی دید

مقاله درون مورد باران مصنوعی

اشک سحر زداید از لوح دل سیـاهی

خرم کند چمن را باران صبحگاهی

عمری ز مـهرت ای مـه شب که تا سحر نخفتم

دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی

مطلب زیبا درون مورد باران

آخرین برگ سفر نامـه ی باران این است

که زمـین چرکین است

مطلب قشنگ درون مورد باران

شمشیر نیک از آهن بد چون کندی

نابه تربیت نشود ای حکیم

باران کـه در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس

جملاتی درون مورد باران پاییزی

آه، باران

ریشـه درون اعماق اقیـانوس دارد – شاید –

این گیسو پریشان کرده

بید وحشی باران.

یـا، نـه، دریـایی هست گویی، واژگونـه، بر فراز شـهر،

شـهر سوگواران.

هر زمانی کـه فرو مـی بارد از حد بیش

ریشـه درون من مـی دواند پرسشی پیگیر، با تشویش:

رنگ این شب های وحشت را

تواند شست آیـا از دل یـاران؟

چشم ها و چشمـه ها خشک اند.

روشنی ها محو درون تاریکی دلتنگ،

همچنان کـه نام ها درون ننگ!

هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد.

آه، باران،

ای امـید جان بیداران!

بر پلیدی ها – کـه ما عمری هست در گرداب آن غرقیم –

آیـا‌، چیره خواهی شد؟

جملاتی درون مورد باران

چشم ها را حتما شست، جور دیگر حتما دید

واژه را حتما شست .

واژه حتما خود باد، واژه حتما خود باران باشد

چتر را حتما بست،

زیر باران حتما رفت .

فکر را، خاطره را، زیر باران حتما برد .

با همـه مردم شـهر، زیر باران حتما رفت .

دوست را، زیر باران حتما جست .

زیر باران حتما با زن خوابید .

زیر باران حتما بازی کرد .

زیر باران حتما چیز نوشت، حرف زد. نیلوفر کاشت، زندگی تر شدن پی درپی،

زندگی آب تنی درون حوضچه ” اکنون” هست .

جملاتی زیبا درون مورد باران

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریـه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یـار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یـار

به یـاد عاشقای این دیـار

به داغ عاشقای بی مزار ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریـه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یـار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

ببار ای ابر بهار

با دلُم بـه هوای زلف یـار

داد و بیداد از این روزگار

ماهُ بـه شبهای تار ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریـه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یـار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یـار

به یـاد عاشقای این دیـار

به داغ عاشقای بی مزار ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریـه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یـار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

با دلُم گریـه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یـار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

جملاتی کوتاه درون مورد باران

ای کـه بوی باران شکفته درون هوایت

یـاد از آن بهاران کـه شد خزان بـه پایت

شد خزان بـه پایت بهار باور من

سایـه بان مـهرت نمانده بر سر من

جز غمت ندارم بـه حال دل گواهی

ای کـه نور چشمم درون این شب سیـاهی

چشم من بـه راهت همـیشـه که تا بیـایی

باغ من، بهارم، بهشت من کجایی

جان من کجایی، کجایی، کـه بی تو دل شکسته ام

سر بـه زانوی غم نـهادم بـه گوشـه ای نشسته ام

آتشم بـه جان و خموشم چو نای مانده از نوا

مانده با نگاهی بـه راهی کـه مـی رود بـه ناکجا

ای گل” href=”http://www.jesarat.com/sms/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%DA%AF%D9%84/” target=”_blank”>گل آشنا، بی قرارم… بیـا

وای از این غم جدایی” href=”http://www.jesarat.com/sms/%d8%a7%d8%b3-%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3-%d8%ac%d8%af%d8%a7%db%8c%db%8c/” target=”_blank”>جدایی

وای از این غم جدایی

جملات عاشقانـه درون مورد باران

من نمـی‌گویم درین عالم

گرم پو، تابنده، هستی بخش

چون خورشید باش

تا توانی،

پاک، روشن،

مثل باران،

مثل مروارید باش

جملات زیبا درون مورد باران با عکس

سایـه ها زیر درختان درون غروب سبز مـی گریند

شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر 

و آسمان چون من غبار آلود دلگیری

باد بوی خاک باران خورده مـی آرد

سبزه ها درون رهگذر شب پریشانند

آه کنون بر کدامـین دشت مـی بارد

باغ حسرتناک بارانی ست

چون دل من درون هوای گریـه سیری

جملات کوتاه درون مورد باران

باران، قصیده واری،

– غمناک –

آغاز کرده بود.

 مـی خواند و باز مـی خواند،

بغض هزار ساله ی درونش را

انگار مـی گشود

اندوه زاست زاری خاموش!

ناگفتنی است…

این همـه غم؟!

ناشنیدنی است!

پرسیدم این نوای حزین درون عزای کیست؟

گفتند: اگر تو نیز،

از اوج بنگری

خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست!

جملات قشنگ درون مورد باران

بگو بـه باران

ببارد امشب

بشوید از رخ

غبار این کوچه باغ‏ها را

که درون زلالش

سحر بجوید

ز بیکران‏ها

حضور ما را

به جستجوى کرانـه‏هایى

که راه برگشت از آن ندانیم

من و تو بیدار

و محو دیدار

سبک ‏تر از ماهتاب

و از خواب

روانـه درون شط نور و نرما

ترانـه‏اى بر لبان بادیم

به تن همـه شرم و شوخ ماندن

به جان جویـان

 روان پویـان بامدادیم

ندانم از دور و دوردستان

نسیم لرزان بال مرغى است

و یـا پیـام از ستاره‏اى دور

که مى‏کشاند

بدان دیـاران

تمام بود و نبود ما را

درین خموشى و پرده‏پوشى

به گوش آفاق مى‏رساند

طنین شوق و سرود ما را

چه شعرهایى کـه واژه‏هاى امشب

نوشته بر خاک و خون و خارا

چه زاد راهى بـه از رهایى

شبى چنان سرخوش و گوارا!

درین شب پاى مانده درون قیر

ستاره سنگین و پا بـه زنجیر

کرانـه لرزان درون ابر خونین

تو دانى آرى

تو دانى آرى

دلم ازین تنگنا گرفته

بهانـه بهر خدا گرفته

بگو بـه باران

ببارد امشب

بشوید از رخ

غبار این کوچه باغ‏ها را

که از زلالش سحر بجوید،

ز بیکران‏ها،

حضور ما را.

انشایی درمورد صدای باران

سر زد بـه دل دوباره غم کودکانـه ای

آهسته مـی تراود از این غم ترانـه ای

باران شبیـه کودکی ام پشت شیشـه هاست

دارم هوای گریـه خدایـا بهانـه ای !

باران بهار برگ پیغام تو بود

یـا نامـه ای از کبوتر بام تو بود

هر قطره حکایتی شگرف ازتو

هر دانـه برف حرفی از نام تو بود

باران! باران! دوباره باران! باران   

باران! باران! ستاره باران! باران!

ای کاش تمام شعرها حرف تو بود   

باران! باران! بهار! باران! باران!

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز بـه گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک چک چک چکار با پنجره داشت؟

انشایی درون مورد قطره باران

پنجره ی باران خورده ات را باز کن

چند سطر بعد از باران

چشمـهایم را ببین کـه هوایت دیوانـه شان کرده

دلم برایت تنگ هست . . .

انشایی درمورد صدای باران

بغض هایم را بـه آسمان ، سپرده ام

خدا بـه خیر کند باران امشب را . . . !

انشایی درمورد زیر باران

دیـر آمدی بـاران

دیـــــر

من درون جــایـــی

در حجـــم نبــودنــی خشکیـــدم . . .

انشای زیبا درون مورد باران

باران کـه مـی بارد تمام کوچه های شـهر پر از فریـاد من است

که مـی گویم : من تنـها نیستم ، تنـها منتظرم . . .

انشای درمورد صدای باران

حسن باران این هست ، کـه تبسّم دارد

گرد غم از همـه چیز ، از همـه جا مـی گیرد

همـه جا بر همـه کَس مـی بارد

و تعلق دارد بـه جهانی از عشق . . .

انشایی درون مورد یک روز بارانی

مثل باران های بی اجازه

وقت و بی وقت

درهوایم پراکنده ای

و من

بی هوا

ناگهان خیسم از تو !

انشایی درباره باران

باران همـیشـه مـی بارد ، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند

نامردیست آن همـه اشک را بـه یک چشمک فروختن . . .




[مجموعه زیباترین و جدیدترین متن و شعر و جملات ناب و زببا و ... انشا درمورد دریا به صورت پرسشی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 01:03:00 +0000